سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[In reply to من هم یک روز بچــــه بودم]
#لحظات_شیرین_94_ای
نویسنده ی متن گفته اسمش را ننویسم، ولی اساسا از مدل نوشتن و داستان پر پیچ و خم عاشقانه اش مشخص می شود که کیست??
لطفا خودتان را از لذت خواندنش محروم نکنید??


??????
94 عه من خنده دار و سرنوشت ساز شروع شد....
روزایی که تو اوج زندگی و خوشحالی خودم بودم و هر لحظه اش عاشق زندگیم و لحظه هام و دوستام و هممممه چی بودم....
94 من با اصفهان شروع شد.از اون مسافرت های خاصی که همه ی خاندان بسیج میشدن که تهران و خالی کنیم.....
و همه چی از اینجا شروع شد که....
با سه تا ماشین حرکت کردیم و از قضا قرعه به نام من افتاد که تو ماشین آقای "م" و درست پشت سرش بساطمو پهن کنم و جامو درست کنم تا اصفهان....
جاده ی خسته کننده ی اصفهان بود و صبح و گرما و خستگی و، خییییییییییلیییییییی طبیعی بود که همه ی ماشین خوابشون ببره و خییییییییییلیییییییی طبیعی تر که من بیدار باشم و سرم تو گوشیم باشه....
همونطور که گفتم خییییییییییلیییییییی طبیعی هممممه خوابشون برد حتی آقای "م"????????با پرت شدن
گوشی از دستم و صدای مهیب برخورد ماشین به گاردریل و بیدار شدن ماشین از حالت اغما تازه سرمو آوردم بالا که کاش نمیاوردم، محکم به شیشه برخورد کردم و نوای یا فاطمه الزهرا (س) و یا قمر بنی هاشم از تک تک نفس های ماشین بیرون میومد، با درایت و خوش دستی آقای م دوباره بین خطوط قرار گرفتیم در حالی که همه نفس نفس زنان وا رفته بودند....
این بود که تا آخر شب تو فکر تصادف بودم... این که شب خواب تصادف ببینی و عربده زنان اسم آقای م رو بلند بلند صدا کنی که نا محرمی بیش نیست، این که اتاق مردونه اتاق بغل باشه و خواهرت از خواب بیدار شه و بیدارت کنه که با عربده هات بقیه رو بیدار نکنی به جرات میتونه وحشتناک ترین اتفاق زندگی هر آدمی باشه.... شوخی نیس که.. ??????
کمتر از دو ماه بعد از اصفهان تخیلی ما، روزی از روزهای خدا ساعت هشت صبح با ضرب لگد از خواب بیدار شدم و که هیییییی خانوم (...) زن آقا ی م میشی؟ غرق خواب و خستگی #نه ی بلند بالایی گفتم و خوابیدم
بماند که وقتی بیدار شدم و قضیه رو که جویا شدم تا آخر شب نیش بازم بسته نمیشد :)))))
اگه دوست داشته باشید.... ادامه دارد.....
??????


پولی.ن: که مسلما دوست داریم ادامه داشته باشد??????


+ تاریخ یکشنبه 94/12/16ساعت 8:0 عصر نویسنده polly | نظر